نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم
زنده ياد حسین پناهی
فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود
و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي
زن و مرد و جوان و پير
همه با يكديگر پيوسته ، ليك از پاي
و با زنجير
اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي
به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود
ادامه مطلب...
اگر من جای او بودم . همان یک لحظه اول . که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان.
.
.
ادامه مطلب
ادامه مطلب...
لحظه های کاغذی
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری
از زنده یاد قیصر امین پور
زپوچ جهان هیچ اگردوست دارم تورا،ای کهن بوم و بر دوست دارم تو را،ای کهن پیر جاوید برنا تو را،ای گرانمایه،دیرینه ایران
ادامه مطلب...
هنوز نمی دانم کدامین ماه منزل من است
تو هم نمیدانی
و هیچ کس نمی داند...!
با یه کوله پشتی رتهی شدم.تا نرفتم زود بیا
پوپک پوپکم !پوپک شیرین سخنم !این همه فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر، من از آن دارم بیم…کاین لجن زار تو را پوپکم آلوده کند… اندرین دشت مخوف…که تو آزادی اش ای پوپک من می خوانی
این همه قصه شوم از کس و ناکس مشنو ،
غافل از دام هوس…این همه در بر هر ناکس و هر کس منشین .
پوپکم پوپک شیرین سخنم !تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید…
ادامه مطلب...
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است . سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است . کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را . نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ، که ره تاریک و لغزان است . وگر دست محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون ،
که سرما سخت سوزان است .
ادامه مطلب...
بچه ها صبحتان بخیر ، سلام . . . بقیه در ادامه مطلب
درس اول فعل مجهول است
فعل مجهول چیست ، میدانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ میلغزید
ادامه مطلب...
آرش کمانگیر
برف میبارد،
برف میبارد به روی خار و خارا سنگ.
کوهها خاموش،
درهها دلتنگ،
راهها چشمانتظار کاروانی با صدای زنگ.
آرش کمانگیر
برف میبارد،
برف میبارد به روی خار و خارا سنگ.
کوهها خاموش،
درهها دلتنگ،
راهها چشمانتظار کاروانی با صدای زنگ.
بر نمیشد گر ز بام کلبهها دودی،
یا که سوسوی چراغی، گر پیامیمان نمیآورد،
رد پاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان،
ما چه میکردیم در کولاک دلآشفتۀ دمسرد؟
آنک آنک کلبهای روشن،
روی تپه، روبروی من. . .
ادامه مطلب...
صفحه قبل 1 صفحه بعد