نكات تكميلي در ششم ادبيات (3) تجربي رياضي قاضي بُست
1) شبگير = صبح رود ، سحرگاه - برنشستن = سوار بر اسب شدن - كران = حاشيه – ساحل
2) يوزان ( جمع يوز ، يوز جانوري مانند پلنگ كه براي شكار آهو و گوزن تربيت مي شده است .) حشم ( چاكران ،خدمتكاران ، اطرافيان ) نديمان ( همنشينان ، همدمان شخصي بزرگ ) مطربان ( خوانندگان و نوازندگان – كسي كه در موسيقي و هنر نمايشي دستي در كار دارد ) چاشتگاه ( هنگام خوردن صبحانه ) شراع ( در اينجا به معني « سايه بان » مي باشد ) به معني بادبان كشتي هاي قديمي نيز به كار مي رود .
3) منظور از « نان » خوردني و غذا مي باشد .
بسيار نشاط رفت : بسيار خوش گذشت . دست به شراب كردند ( مشغول نوشيدن شراب شدند )
4- از قضاي آمده ، پس از نماز ، امير كشتي ها بخواست و ناوي ده بياوردند . يكي بزرگ تر ، از جهت نشست او ، و جامه ها افكندند و شراعي بر وي كشيدند و وي آن جا رفت و از هر دستي مردم در كشتي ها ي ديگر بودند و كس را خبر نه .
5- « از قضاي آمده » يعني : تقدير چنين بود و اتفاقي كه مي خواست پيش آيد ، پيش آمد .
6- ناو به معني قايق كوچكي است كه از درخت ميان تهي مي سازند . در عبارات بالا منظور همان كشتي است « ناوي ده ، يعني ده ناو
7- « از جهت نشست او » يعني براي نشستن امير مسعود
8- « جامعه ها افكندند » يعني : براي نشستن امير مسعود در كشتي كف آن را با گستردني هاي مناسب مفروش كردند .
9- « شراع » در عبارات فوق به معني « بادبان » مي باشد ( بادبان كشتي كه با وزيدن باد كشتي را به حركت در مي آوردند ) به معاني دو گانه شراع در اين درس توجه كنيد .
10- مرجع ضمير « وي » در جمله « شراعي بروي كشيدند » « ناو » مي باشد . معني عبارت : بادبانهاي كشتي را برافراشتند .
11- معني عبارت « وكس را خبرنه » اينست كه « همه از آن چه قرار بود پيش بيايد ، بي خبر بودند .
12- « ناگاه آن ديدند كه چون آب نيرو كرده بود و كشتي پر شدن و نشستن و دريدن گرفت . آن گاه آگاه شدند كه غرقه خواست شد . بانگ و هزاهز و غريو برخاست ، امير برخاست و هن رآن بود كه كشتي هاي ديگر به او نزديك بودند . ايشان در جستدند هفت و هشت تن و امير را بگرفتند و بربودند و به كشتي ديگر رسانيدند و نيك كوفته شد و پاي راست افگار شد ، چنان كه يك دوال پوست و گوشت بگسست و هيچ نمانده بود از غرقه شدن . امّا ايزد رحمت كرد و پس از نمودن قدرت و سودي و شادي اي به آن بسياري ، تيره شد و چون امير به كشتي رسيد كشتي ها براندند و به كرانه رود رسانيدند »
13- « نشستن و دريدن گرفتن » يعني : شروع كرد به پايين رفتن و شسته شدن
14- « هزاهز » يعني : سر و صدا ، فرياد
15- منظور نويسنده از عبارت « بانگ و هزاهز و غريو برخاست » اينست كه : شدت سر و صدا و شلوغي را در هنگام بيان حادثه بگويد .
16- معادل امروزي عبارت « هنر ، آن بود » اينست : بخت يار بود « خوش بختانه »
17- « بِرُ بودند » يعني نجات دادند .
18- معني و نقش دستوري واژه « نيك » در جمله ي « نيك كوفته شد » اين است : « نيك » يعني بسيار و كاملاً ( البته در اين درس ) و نقش دستوري آن « قيد » مي باشد .
19- « افگار » يعني : زخمي
20- « يك دوال پوست و گوشت بگسست » يعني : لايه اي از پوست و گوشت جدا شد .
21- معادل امروزي در بيان فارسي معيار عبارت « هيچ نمانده بود از غرقه شدن » اين است : « نزديك بود كه غرق شود »
22- « تيره شدن سور » يعني : از بين رفتن شادي و نشاط
23- « و امير از آن جهان آمده ، به خيمه فرود آمد و جامه بگردانيد و تر و تباه شده بود و برنشست و به زودي به كوشك آمد … »
25- فارسي معيار امروزي عبارت « از آن جهان آمده » چنين است : « از مرگ برگشته »
26- معني كلمه « گردانيدن » در عبارت « امير جامه بگردانيد » اين است : « عوض كردن » امير لباسهاي خود را عوض كرد .
27- برنشستن ( سوار بر اسب شدن ) كوشك ( قصر – كاخ )
28- ديگر روز ، امير نامه ها فرمود به غزنين و جمله ي مملكت بر اين حادثه ي بزرگ و صعب كه افتاد و سلامت كه به آن مقرون شد و مثال داد تا هزار هزار درم به غزنين و دو هزار هزار درم به ديگر ممالك به مستحقان و درويشان دهند ، شكر اين را و بنشسته آمد و به توقيع مؤكد گشت و مبشّران برفتند .
معني برخي و اژگان دشوار بند هي بالا :
29- صعب ( دشوار – خطرناك ) مقرون شدن ( همراه شدن ) مثال دادن ( امر كردن ) توقيع ( نوشتن نام و نشان ) توقيع ( مهر و امضاي زير نامه ) مبشّر ( پيام رسان خبر خوش – مژده دهنده )
30- برگردان عبارات فوق به فارسي روان و معيار امروزي :
« روز بعد كه امير مسعود در روز هيرمند ، در آستانه غرق شدن قرار گرفت – امير م به غزنين و ساير شهرها نامه هايي فرستاد و در آن ضمن اشاره به حادثه ي خطرناكي كه روي داد و اين كه امير نجات يافت ، دستور داد تا به شكرانه ي سلامت در غزنين ، يك ميليون درهم و در ساير شهر ها دو ميليون درهم به مردم بيچاره و نيازمند صدقه بدهند ، صحّت نامه به مهر امير مسعود تأييد شد و پيام رساناني كه حامل اين خبر خوش بودند ، روانه شدند .
31- روز پنج شنبه ، يازدهم صفر ، امير را تب گرفت ، تب سوزان و سرسامي افتاد ، چنان كه بار نتوانست داد و محجوب گشت از مردمان ، مگر از اطّبا و تني چند از خدمتكارانِ مرد و زن ، و دل ما سخت متحيّر و مشغول شد تا حال چون شود .
32- : معني عبارات : سرسام افتاد ( دچار هزيان گويي شد . = عبارت آرايه كنايه دارد كنايه از اين كه ميزان تب ، بسيار بالا بود .
33- بار نتوانست داد ( نمي توانست با ديگران ملاقات داشته باشد / ملاقات و ديدار با پادشاه و سلطان را برا مي گفتند . )
34- محجوب گشت از مردمان ( كسي موفقّ به ديدار و ملاقات با او نشد )
35- مگر : قيد استثناء است – چون : ضمير پرسشي به معني چگونه . دل ما مسند – سخت و متحيّر و مشغول مسنداليه و شد فعل ربطي مي باشد .
36- « تا اين عارضه افتاده بود ، بو نصر نامه هاي رسيده را به خطّ خويش نُكَت بيرون مي آورد و از بسياري نُكَت ، چيزي كه در او كراهيتي نبود مي فرستاد فرودِ سراي ، به دست من و من به آغاجي خادم مي دادم و خيرخير جواب مي آوردم و امير را هيچ نديدمي ، تا آن گاه كه نامه ها آمد از پسران علي تكين و من نُكت آن نامه ها پيش بردم و بشارتي بود . آغاجي بستد و پيش برد ، پس از يك ساعت برآمد و گفت : اي بوالفضل ! تو را امير مي بخواند »
37- نُكَت ، جمع نكته است جمع ديگر آن نكات است . در عبارات فوق منظور مطالب اصلي و گزيده است .
38- در جمله ي « بو نصر ، نامه هاي رسيده را به خطّ خويش ، نكت بيرون مي آورد » « نامه هاي رسيده » مفعول جمله است ، نكت مفعول ديگر عبارت است و معني عبارت چنين است « بونصر نامه هايي را كه رسيده بود باز خواني مي كرد و نكته هاي برجسته و قابل اهميت را دوباره با خط خود مي نوشت و به حضور سلطان مي برد .
39- منظور از بونصر : ابو نصر مشكان رئيس ديوان رسايل مسعود غزنوي است كه معادل امروزي آن وزير دربار و به عبارتي همه كاره پادشاه بوده است . وي مردي اديب و دانشمند و از سرآمدان عصر خود بوده است .
وي در زمان محمود غزنوي پدر مسعود هم همين سمت را داشت . وي استاد ابوالفضل بيهقي نويسنده معروف « تاريخ بيهقي » است . [
40- ديوان رسايل يا رسالت ، اداره اي بوده كه از طرف شاه ، مسئول صدور اسناد رسمي و نوشتن نامه هاي دولتي به حكام ولايات بوده است و همه ي مكاتبات دولتي از طريق همين دفتر انجام مي پذيرفته است .
41- منظور از عبارت « چيزي كه در او كراهيتي نبود » اين است كه : مطلبي كه شنيدنش براي شاه ناگوار و ناخوشايند بنود مي فرستاد .
42-آغاجي اسم خاص است و منظور شخصي است كه خادم و پردار مخصوص سلطان مسعود و وسيله ي رسانيدن مطالب و نوشته هاي بين پادشاهان و اميران و اعيان دولت بوده است . معني امروزي آن معادل « وزير دربار » معني مي دهد .
43- « خيرخير » يعني « سريع »
44- معادل امروزي افعال « نديدمي = نمي ديدم / مي بخواند = مي خواند » مي باشد .
45- « يافتم خانه تاريك كرده و پرده هاي كتان آويخته و تر كرده و بسيار شاخه ها نهاده و تاس هاي بزرگ پر يخ بر زبر آن و امير را يافتم آن جا بر زَبَر تخت نشسته ، پراهن توزي ، مخنقه درگردن ، عقدي همه كافور و بوالعلاي طبيب آن جا زير تخت نشسته ديدم .»
46- معني واژگان : يافتن ( ديدن . مشاهده كردن ) / كتّان ( كتان – نوعي پارچه سفيد رنگ كه از الياف گياهي به همين نام كتان ، بافته شده است ) / عقد ( گردنبند ) / تاس ( ظرفي كه در آن مايعات ريزند ، كاسه نيمه گود ) / توزي ( پارچه اي ناز كتاني كه نخست در شهر توز بافته مي شده است و به علت مرغوبيت به همين نام شهرت داشته است .) / مخنقه ( گردنبند پارچه اي كه به گردن مي بسته اند ، نوعي شال به بتعبير امروزي )
47- « گفت : بو نصر را بگوي كه امروز « درستم » و در اين دو سه روز بار داده آيد كه علّت و تب تمامي زايل شد . من باز گشتم و اين چه رفت با بو نصر بگفتم . »
48- حرف « را » در عبارت « بونصر را بگوي » را ي نشانه مفعولي نيست بلكه از جهت دستوري نقش نماي متمّم است يعني « بو بونصر بگوي ظ
49- معادل امروزي واژه « درستم » يعني « خوبم » « حالم خوب است » .:
50- « بار داده آيد » = اجازه ديدار و ملاقات داده خواهد شد . ] آيد در اين عبارت فعل معين يا كمكي است بجاي شود [
51- علّت = بيماري – ناخوشي – مرض / زايل شد = بر طرف شد
52- امير نامه را توقيع كرد و گفت : چون نامه ها گسيل كرده شود ، تو باز آي كه پيغامي ست سوي بو نصر دربابي ، تا داده آيد .
53- نامه توقيعي يعني نامه اي كه صحت مندرجات آن به مهر يا امضاي حاكم تأييد شده باشد .
54- برگردان عبارات به فارسي روان امروزي :
« امير ، محتواي نامه را با زدن مهر و امضاء تأييد كرد و گفت : وقتي نامه ها فرستاده شد تو برگردد كه براي بونصر درباره موضوعي پيغامي دارم ، آن را به تو بگويم . »
55- « … و اين مرد بزرگ و دبير كافي ، به نشاط ، قلم در نهاد ، تا نزديك نماز پيشين ، از اين مهمّات فارغ شده بود و خيلتاشان را گسيل كرده پس ، رقعتي نبشت به امير و هر چه كرده بود باز نمود و مرا داد . »
56- « دبير كافي » يعني نويسنده ي با كفايت و شايسته
57- « به نشاط » از جهت دستوري نقش « قيدي » دارد به معني خوشحال
نظرات شما عزیزان:
.gif)