معنی درس کاوه داد خواه چهارم دبیرستان
هم اندیشی زبان و ادبیات پارسی
هم اندیشی ادبیات فارسی(رضا رشیدی)
نگارش در تاريخ سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, توسط رضا رشیدی

« کاوه ی دادخواه»

1-  وقتی که جمشید  مغرور شد و خود را خدا خواند شکست خورد و اوضاع دگرگون شد.(تغییر کرد.)

2- آن انسان سخن گو (نکته گوی) باهوش بسیار زیبا گفته: زمانی که به قدرت رسیدی بیشتر خداوند را عبادت کن و  بنده ی او باش.(به فرامین او عمل کن)

3- هر کس که نسبت به خداند ناسپاسی کند از همه چیز و همه کس می ترسد و ضربه می خورد.

4- روزگار جمشید تیره و تار شد و از پادشاهی برکنار شد.

1- رسم و آیین نیکی و فرزانگی از بین رفت و جای آن را بدی و ظلم فرا گرفت.

2- علم و هنر جای خود را به مکر و حیله داد. راستی و درستی جای خود را به دروغ و ریا داد.

3- انسانهای دیو سیرت دست به انجام هر عمل بدی می زدند و درباره ی نیکی و خوبی فقط مخفیانه سخن گفته می شد.

4- ضحاک کاری جز بدی ،کشتن، غارت و سوزاندن بلد نبود.

1- ناگهان از جلوی بارگاه شاه فریاد دادخواهی فردی به گوش رسید.

2- فرد ستم دیده را نزد شاه بردند و او را در کنار بزرگان مجلس شاه نشاندند.

3- پادشاه با خشم به او گفت که: بگو ببینم چه کسی به تو ظلم و ستم کرده.

4- فریاد کشید و در حالی که دست به سر کوبید گفت از شاه ستم دیده ام و من کاوه ی دادخواه هستم.

5- من آهنگری هستم که به هیچ کس ضرر و زیان نمی رسانم ولی شاه به من ظلم و ستم کرده.

6- تو شاهی یا اژدهایی باید در این مورد داوری و قضاوت شود.

7- اگر تو پادشاه هفت کشور هستی پس چرا ما باید این همه رنج و سختی بکشیم.

8- باید به خاطر این اعمالت به من حساب پس بدهی تا اینکه مردم جهان شگفت زده شوند.

9- باشد که در موقع حساب پس دادن به من بگویی که چرا فرزند من را می خواهی بکشی.

10- چرا می خواهی مغز فرزندان من را خوراک مارهایت کنی.

1- زمانی که کاوه استشهاد نامه را خواند فورا روبه بزرگان مجلس ضحاک کرد.

2- فریاد برآورد؛ ای حامیان ضحاک دیو صفت و ای کسانی که از خدای جهان نمی ترسید

3- همه ی شما با او هم رای شده اید و در آتش دوزخ گرفتار خواهید شد.

4- من این استشهاد نامه را امضاء نمی کنم و از پادشاه هم هیچ ترسی ندارم.

5- کاوه فریاد کشید و در حالی که ا ز خشم و عصبانیت می لرزید استشهاد نامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.

6- به همراه فرزند عزیز خود در حالی که فریاد می کشید از بارگاه ضحاک بیرون رفت.

1- مردم روی بام ها در کوچه ها کسانی که جنگجو بودند.

2- از بالای دیوارها خشت و از روی پشت بام سنگ می انداختند و مردم کوچه با شمشیر و تیرو کمان به مقابله با ضحاک و یارانش پرداختند.

3- مانند باران که از ابر سیاه  می بارد سنگ و خشت از آسمان می بارید و بر ضحاک و یارانش فرود می آمد.

4- جوانان شهر و پیران جنگ آزموده .

 

5- به لشکر فریدون پیوستند و ضحاک نیرنگباز را رها کردند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: