تناقص (پارادوکس )
اگر دو مفهوم متضاد را به هم نسبت دهیم یا آن دو را با هم جمع کنیم، آرایه ی تناقص شکل می گیرد. آشتی دادن دو متناقص را پارادوکس (متناقض نما) گویند.
نمونه :
" جیب هایم پر از خالی است " که برای عمق بخشیدن به سخن، دو صفت متضاد "پر" و "خالی" را با هم به کار برده ایم.
حاضر غایب، فریادسکوت و گشنه پلو نمونه های دیگری از آرایه ی متناقض است.
نمونه ها ی بیش تر:
- از تهی سرشار، جویبار لحظه ها جاری است. (اخوان ثالث) تهی و سرشار دو صفت متضاد است.
- دولت فقر خدایا به من ارزانی دار / کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است (حافظ)
دولت یعنی خوشبختی و ثروت، که متضاد فقر است.
- ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی / از این باد ار مددجویی، چراغ دل بر افروزی (حافظ)
بر افروختن چراغ به باد نسبت داده شده است که خود عاملی است برای خاموش شدن چراغ
طنز یعنی گریه کردن قاه قاه / طنز یعنی خنده ی پر اشک و آه
تعریف پارادوکس یا متناقض نمایی در اصطلاح ادبی (بدیع)
نقیض هر حکمی، نفی آن است؛ برای مثال، نقیض گزاره، «هوا سرد است» چنین است: «هوا سرد نیست». هیچ علمی دو گزارة متناقض را با هم نمیپذیرد. ادبیات نیز مانند دیگر علوم، دو قضیة متناقض را نمیپذیرد اما گاهی شاعران و نویسندگان دو صفت متناقض را چنان با هنرمندی و هوشمندی در ترکیب سخن خویش به کار میبرند که [ما] آن سخن را با لذت بسیار میپذیریم؛ لذتی که توأم با تفکر و تلاش ذهنی است و از این روی در خاطر پایدارتر میماند(ریاضی دلاویز،
شاید بهترین شرح و توضیح پارادوکس از محمد راستگو باشد:
«پارادوکس، که ما آن را «خلاف آمد»، «خلاف آورد» و «ستیز آمیزی» مینامیم، آن چنان است که سخنور پدیدههایی را که در ستیزند و با هم نمیآمیزند و آبشان به یک جو نمیرود، آشتی دهد، برآمیزد، انباز سازد و دمساز نماید. به دیگر سخن، چیزی بگوید وارونه و خلاف آنچه میشناسیم و پذیرفتهایم و بدان خو کردهایم. مثلاً آن چه ما دربارة دم عیسوی میدانیم و میشناسیم و پذیرفتهایم، درمانگری، شفادهی و زندگیبخشی است اما آن گاه که از زبان حافظ میشنویم:
برای مثال، وقتی «سعدی» آن «غایب حاضر» میفرماید:
تفاوت پارادوکس با تضاد (طباق)
نواع پارادوکس
الف) پارادوکس ترکیبی: یعنی پارادوکس به صورت ترکیب وصفی، ترکیب اضافی، اسم مرکب و صفت مرکب است؛ مثل ترکیبهای «خراب آباد»، «سلطنت فقر» و «مجمع پریشانی» در ادبیات زیر
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد (دیوان حافظ: 138)
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی (همان: 666)
ب) پارادوکس معنایی: یعنی سخن ما از نظر معنایی دارای پارادوکس است و این نوع پارادوکس به صورت ترکیبی نیست؛ مثل مصراع اول این بیت سعدی:
من از آن روز که در بند نوام آزادم پادشاهم چو به دست او اسیر افتادم
ررسی انواع پارادوکس در ادبیات فارسی دبیرستان و پیشدانشگاهی
• حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم
(عبارت کنار گذاشتن حرف و صوت و گفتار و در عین حال، حرف زدن)
(ترکیب موج فرو خفته)
• خدا به انسان میگوید: / شفایت میدهم / از این رو که آسیبت میرسانم
(عبارت آسیب رسانیدن برای شفا دادن)
• دوستت دارم از این رو که مکافاتت میکنم
(عبارت مکافات دادن به خاطر دوست داشتن)
• خوش است اندوهِ تنهایی کشیدن اگر باشد امید باز دیدن
(عبارت خوش بودن اندوه)
• آن که شد هم بی خبر هم بی اثر از میان جمله او دارد خبر (عبارت خبردار بودن انسان بی خبر)
• راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود آن چه جگر سوزه بود باز جگر سازه شود
(عبارت جگر سوز بودن چیزی و در عین حال جگر ساز بودن آن) • جایی که در آن، آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار، تنها تغییر است و ناپایداری
(عبارت ثابت و پایدار بودن تغییر)
• عاقبت از خامی خود سوخته رهروی کبک نیاموخته
(عبارت از خامی خود سوخته بودن)
• مردی تذرو کشته را پرواز داده اسلام را در خامشی آواز داده
(عبارت پرواز دادن تذرو کشته) و (عبارت در خاموشی آواز دادن)
• کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی
(عبارت طوفان بودن آرامش)
• به پاس یک دل ابری دو چشم بارانی پر است خلوتم از یک حضور نورانی
(عبارت پر بودن خلوت)
• کسی که وسعت او در جهان نمیگنجد به خانة دل من آمده ست مهمانی
(عبارت در خانة دل گنجیدن کسی که در جهان نمیگنجد)
• بشکن دل بینوای ما را ای عشق این ساز، شکستهاش خوش آهنگتر است
(عبارت خوش آهنگتر بودن ساز شکسته)
• این کوه آشنای صمیمی دارد و این تنهایی رفیق مصاحب
(عبارت رفیق داشتن تنهایی)
• همیشه به این کوه بی صدا میآمد تا آن صدا را بشنود
(عبارت شنیدن صدا از کوه بی صدا)
• چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی
(عبارت دیدن آن چه نادیدنی است)
• خون شهیدان را ز آب اولیتر است این خطا از صد صواب اولیتر است
(عبارت از صد صواب اولیتر بودن خطا)
همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست
(عبارت محرم بودن و بیهوش برای هوش)
•صدای سایش بالهایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان میدهد
<span style="font-family: Co
(عبارت زهر و تریاق بودن) و (عبارت دمساز و مشتاق بودن)
زبان و ادبیات فارسی پیشدانشگاهی(عمومی)
آبشار موج فرو خفتهای از خشم تو
(عبارت در عین پیوستگی مستقل نمودن)
• با آنکه در خلال تاریخ از اشخاص و جایها و وقایع مختلف سخن میرود که در عین پیوستگی مستقل مینماید
ادبیات فارسی سوم تجربی و ریاضی
(عبارت حیات و زندگی در مرده بودن)
ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دلبردگی
(عبارت در جنبش بودن و دائم در آرامش بودن)
• همه در جنبش و دائم در آرام نه آغاز یکی پیدا نه انجام
ادبیات فارسی سوم انسانی
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم (دیوان حافظ: 427)
البته مصراع اول را حافظ از سعدی تضمین کرده است:
جمع کن به احسانی حافظ پریشان را ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
پارادوکس را به دو نوع میتوان تقسیم کرد:
تضاد یا طباق یعنی اینکه سخنور واژگانی را که در معنی با هم ناسازی و ناسازگاری دارند، در سخن بیاورد برای مثال، وقتی بگوییم «بعضی از بچهها خواب و بعضی بیدار بودند»، بین «خواب» و «بیدار» آرایة تضاد است اما پارادوکس، جمع دو امر متضاد با هم است؛ مثلاً اگر بخواهیم از همان تضاد بالا پارادوکس بسازیم؛ بدین گونه است: خفتگان بیدار(برای اصحاب کهف) یا آنها خفتگانی بیدار بودند. به طور کلی، پارادوکس را میتوان بهترین و هنریترین نوع تضاد دانست.
هیچ فردی نمیتواند هم حاضر باشد و هم غایب اما وقتی آن را تفسیر میکنیم، یعنی او جسماً حاضر است ولی فکر و ذکرش جای دیگری است؛ بنابراین، حاضرِ غایب است و همین عنوانی که این حقیر برای سعدی به کار برده «غایبِ حاضر» هم پارادوکس است؛ یعنی، جسم «سعدی» در بین ما نیست اما نام و شهرت و آوازة او در بین ماست و همیشه هم خواهد بود.
هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دگر است
جا میخوریم و شگفتزده میمانیم؛ زیرا از او چیزی شنیدهایم درست وارونة آنچه میشناختیم و بدان خو کرده بودیم. چیزی که هرگز انتظار شنیدنش را نداشتیم - کشته شدن با نفس عیسوی- دو چیزی که تا کنون آنها را ناساز و متضاد میپنداشتیم و اینک آشتی و سازش آنها را میبینیم. همین، یعنی رویارویی با چیزی تازه و بی سابقه، چیزی خلاف انتظار، چیزی خلاف عرف و عادت زمینه میشود تا به شگفتی و شیفتگی افتیم. باری، این شیوة شیرین را از این روی خلاف آمد و خلاف آورد مینامیم که با یکی از باورها و پذیرفتههای عرفی، عقلی، شرعی و... ما در خلاف و ناسازی است و از این روی ستیزآمیزی میگوییم که دو چیز ناساز و هم ستیز را با هم میآمیزد و آشتی میدهد(هنر سخن آرایی؛ فن بدیع:
این قصة عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
صفحه قبل 1 صفحه بعد